شعر و ادب

ای بینوا، که فقر تو، تنها گناه توست! «فریدون مشیری» فقیر

فقیر : فریدون مشیری (ابر و کوچه)

ای بینوا ، که فقر تو ، تنها گناه توست!

در گوشه ای بمیر! که این راه، راه توست

این گونه گداخته ، جز داغ ننگ نیست

وین رخت پاره، دشمن حال تباه توست

در کوچه های یخ زده، بیمار و دربدر

جان می دهی و مرگ تو تنها پناه توست

باور مکن که در دل شان می کند اثر

این قصه های تلخ که در اشک و آه توست

اینجا لباس فاخر و پول کلان بیار

تا بنگری که چشم همه عذرخواه توست

در حیرتم که از چه نگیرد درین بنا

این شعله های خشم که در هر نگاه توست!

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا