شعر و ادب

غزل شمارهٔ ۴۹۱ دیوان شمس (مولانا) غزلیات

 

مولانا »
دیوان شمس »
غزلیات »

غزل شمارهٔ ۴۹۱

 
جهان و کار جهان سر به سر اگر بادست
چرا ز باد مکافات داد و بیدادست
به باد و بود محمد نگر که چون باقیست
ز بعد ششصد و پنجاه سخت بنیادست
ز باد بولهب و جنس او نمی‌بینی
که از برای فضیحت فسانه شان یادست
چنین ثبات و بقا باد را کجا باشد
در این ثبات که قاف کمتر آحادست
نبود باد دم عیسی و دعای عزیر
عنایت ازلی بد که نورست ادست
اگر چه باد سخن بگذرد سخن باقیست
اگر چه باد صبا بگذرد چمن شادست
ز بیم باد جهان همچو برگ می‌لرزد
درون باد ندانی که تیغ پولادست
کهی بود که به جز باد در جهان نشناخت
کهی کهی نکند ز آنک که نه فرهادست
تو باخبر نشوی گر کنم بسی فریاد
که از درون دلم موج‌های فریادست
اگر تو بحر ببینی و موج بر تو زند
یقین شود که نه بادست ملک آبادست

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا