شعر و ادب

طرحِ بارانی «احمد شاملو» به جمشید لطفی

طرحِ بارانی : احمد شاملو (در آستانه)

به جمشید لطفی

منطقِ لطیفِ شادی

چیزی به دُمبِ سکوتِ سیاسنگینِ فضا آویخت

تا لحظه‌ی‌ انفجارِ کبریتِ خفه در صندوقِ افق

خاموشی شود

و عبورِ فصیحِ موکبِ رگبار

بیاغازد.

برق و

ناوکِ پُرانکسارِ پولادِ سپید و

طبله‌طبله

غَلتِ بی‌کوکِ طبلِ رعد

بر بسترِ تشنه‌ی خاک.

خاک و

پای‌کوبانِ فصیحِ نوباوگانِ شادِ باران

در بارانی‌های خیسِ خویش.

آنگاه

جهان به‌تمامی:

زمین و زمان به‌تمامی و

آسمان به‌تمامی.

و آنگاه

سکوتِ مقدسِ خورشیدِ بشسته‌روی

بر سجاده‌ی خاک،

و درنگِ سنگینِ ساتورِ خونین

در قربانگاهِ بی‌داعیه‌ی فلق.

درنگِ سنگینِ ساتورِ خونین و

نزولِ لَختالَختِ تاریکی

چون خواب،

چونان لغزشِ خاکستری‌ خوابی بی‌گاه

بر خاک.

۲۸ فروردینِ ۱۳۷۶

 

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا