شعر و ادب

شب آنچنان زلال، که میشد ستاره چید! «فریدون مشیری» در زلال شب

در زلال شب : فریدون مشیری (از خاموشی)

شب آنچنان زلال، که میشد ستاره چید!

دستم به هر ستاره که می خواست می رسید

نه از فراز بام،

که از پای بوته ها

می شد ترا در آینهء هرستاره دید!

*

در بی کرانِ دشت

در نیمه های شب

جز من که با خیال تو

می گشتم

جز من که در کنار تو می سوختم غریب!

تنها ستاره بود که می سوخت.

تنها نسیم بود که می گشت.

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا