شعر و ادب

سکوت «فریدون مشیری» دلا شب‌ ها نمی نالی به زاری

سکوت : فریدون مشیری (گناه دریا)

دلا شب‌ها نمی نالی به زاری؛ سر راحت به بالین می گذاری

تو صاحب درد بودی ناله سر کن، خبر از درد بیدردی نداری

بنال ای دل که رنجت شادمانی است

بمیر ای دل که مرگت زندگانی است

میاد آندم که چنگ نغمه سازت، ز دردی بر نیانگیزد نوایی

میاد آندم که عود تار و پودت؛ نسوزد در هوای آشنایی

دلی خواهم که از او درد خیزد

بسوزد عشق ورزد اشک ریزد

به فریادی سکوت جانگزا را، بهم زن در دل شب های و هو کن

و گر یاری فریادت نمانده است؛ چو مینا گریه پنهان در گلو کن

صفای خاطر دل‌ها ز درد است

دل بی‌درد همچون گور سرد است

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا