شعر و ادب
غزل شمارهٔ ۱۰۲ حافظ (غزلیات) دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد
غزل شمارهٔ ۱۰۲
دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد
کارم بدان رسید که همراز خود کنم
هر شام برق لامع و هر بامداد باد
در چین طرهٔ تو دل بی حفاظ من
هرگز نگفت مسکن مألوف یاد باد
امروز قدر پند عزیزان شناختم
یا رب روان ناصح ما از تو شاد باد
خون شد دلم به یاد تو هر گه که در چمن
بند قبای غنچهٔ گل میگشاد باد
از دست رفته بود وجود ضعیف من
صبحم به بوی وصل تو جان باز داد باد
حافظ نهاد نیک تو کامت بر آورد
جانها فدای مردم نیکو نهاد باد