شعر و ادب

گل خشکیده «فریدون مشیری» بر نگه سرد من به گرمی خورشید

گل خشکیده : فریدون مشیری (گناه دریا)

بر نگه سرد من به گرمی خورشید، می‌ نگرد هر زمان دو چشم سیاهت

تشنهٔ این چشمه‌ام چه سود خدا را، شبنم مرا نه تاب نگاهت

جز گل خشکیده‌ای و برق نگاهی، از تو در این گوشه یادگار ندارم

زان شب غمگین که از کنار تو رفتم، یک نفس از دست غم قرار ندارم

ای گل زیبا بهای هستی من بود، گر گل خشکیده‌ای ز کوی تو بردم

گوشهٔ تنها چه اشک‌ها فشاندم، وان گل خشکیده را به سینه فشردم

آن گل خشکیده شرح حال دلم بود، از دل پُر درد خویش با تو چه گویم؟

جز به تو درمان درد از که بجویم؟، من دگر آن نسیتم به خویش مخوانم!

من گل خشکیده‌ام به هیچ نیرزم، عشق فریبم دهد که مهر ببندم

مرگ نهیبم زند که عشق نورزم

پای امید دلم اگر‌چه شکسته است، دست تمنای جان همیشه دراز است

تا نفسی می‌کشم ز سینهٔ پر‌درد، چشم خدا‌بین من به روی تو باز است

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا