شعر و ادب

غزل شمارهٔ ۷۸۷ دیوان شمس (مولانا) غزلیات

 

مولانا »
دیوان شمس »
غزلیات »

غزل شمارهٔ ۷۸۷

 
آنچ روی تو کند نور رخ خور نکند
و آنچ عشق تو کند شورش محشر نکند
هر کی بیند رخ تو جانب گلشن نرود
هر کی داند لب تو قصه ساغر نکند
چون رسد طره تو مشک دگر دم نزند
چون رسد پرتو تو عقل دگر سر نکند
مالک الملک چنان سنجق عشاق فراشت
که کسی را هوس ملکت سنجر نکند
تاب آن حسن که در هفت فلک گنجا نیست
جز که آهنگ دل خسته لاغر نکند
دل ویران که در و گنج هوای ابدیست
رخ عاشق ز چه رو همچو رخ زر نکند
من ندانم تو بگو آه چه باشد آن چیز
که دلارام به یک غمزه میسر نکند
توبه کردم که نگویم من از آن توبه شکن
هر کی بیند شکنش توبه دیگر نکند
یا رب ار صبر نیابد ز تو دل ز آتش عشق
تا ابد قصه کند قصه مکرر نکند
گر چه با خاک برابر کند او قالب ما
خاک ما را به دو صد روح برابر نکند

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا