شعر و ادب

غزل شمارهٔ ۱۰۷۸ دیوان شمس (مولانا) غزلیات

 

مولانا »
دیوان شمس »
غزلیات »

غزل شمارهٔ ۱۰۷۸

 
شادیی کان از جهان اندر دلت آید مخر
شادیی کان از دلت آید زهی کان شکر
بازخر جان مرا زین هر دو فراش ای خدا
پهلوی اصحاب کهفم خوش بخسبان بی‌خبر
سایه شادیست غم غم در پی شادی دود
ترک شادی کن که این دو نسکلد از همدگر
در پی روزست شب و اندر پی شادیست غم
چون بدیدی روز دان کز شب نتان کردن حذر
تا پی غم می‌دوی شادی پی تو می‌دود
چون پی شادی روی تو غم بود بر ره گذر
یاد می‌کن آن نهنگی را که ما را درکشد
تا نماند فهم و وهم و خوب و زشت و خشک و تر
همچو شمع نخل بندان کآتشش در خود کشد
کاغذ پرنقش و صورت درفتد در آب در

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا