شعر و ادب

غزل شمارهٔ ۱۰۴۹ دیوان شمس (مولانا) غزلیات

 

مولانا »
دیوان شمس »
غزلیات »

غزل شمارهٔ ۱۰۴۹

 
صد بار بگفتمت نگهدار
در خشم و ستیزه پا میفشار
بر چنگ وفا و مهربانی
گر زخمه زنی بزن به هنجار
دانی تو یقین و چون ندانی
کز زخمه سخت بسکلد یار
می‌بخش و مخسب کاین نه نیکوست
ما خفته خراب و فتنه بیدار
می‌گویم و می‌کنم نصیحت
من خشک دماغ و گفت و تکرار
می‌خندد بر نصیحت من
آن چشم خمار یار خمار
می‌گوید چشم او به تسخر
خوش می‌گویی بگو دگربار
از تو بترم اگر ننوشم
پوشیده نصیحت تو طرار
استیزه گرست و لاابالیست
کی عشوه خورد حریف خون خوار
خامش کن و از دیش مترسان
کز باغ خداست این سمن زار
خاموش که بی‌بهار سبزست
بی‌سبلت مهر جان و آذار

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا