شعر و ادب

غزل شمارهٔ ۱۰۳۲ دیوان شمس (مولانا) غزلیات

 

مولانا »
دیوان شمس »
غزلیات »

غزل شمارهٔ ۱۰۳۲

 
تا چند زنی بر من ز انکار تو خار آخر
من با تو نمی‌گویم ای مرده پار آخر
ماننده ابری تو هم مظلم و بی‌باران
تاریک مکن ای ابر یک قطره ببار آخر
این جمله فرمان‌ها از بهر قدر آمد
ای جبری غافل تو از لذت کار آخر
با کور کسی گوید کاین رشته به سوزن کش
با بسته کسی گوید کان جاست شکار آخر
با طفل دوروزه کس از شاهد و می‌گوید
یا با نظر حیوان از چشم خمار آخر
چون هیچ نیابی توی پهلوی زنان بنشین
از حلقه جانبازان بگذر به کنار آخر
در قدرت مخدومی شمس الحق تبریزی
غوطی بخوری بینی حق را به نظار آخر

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا