شعر و ادب

سحر ها همیشه «فریدون مشیری» دو خورشید زرد

سحر ها همیشه : فریدون مشیری (لحظه ها و احساس)

دو خورشید زرد

می دمید از بلندای بام

بر آن پرده روشن لاجورد

چو از بام ایوان می افراخت قد

چو از لای پیچک می افروخت چشم

به گنجشک ها

درمی افکند هول

ز پروانه ها بر می انگیخت گرد

سبک مخملی بود هنگام مهر

گران آتشی بود هنگام خشم

هم آهنگ باد

به وقت گریز

همانند برق

به گاه نبرد

پلنگی که ناگه فرو می جهید

چو آوار از آٍمان بردرخت

کنون پیش پایم فتاده ست زار

شکسته ست سخت

دو خورشید زردش به حال غروب

نگاهش گلی زیر پای تگرگ

تنش گوییا از بلندای بام

فروجسته

اما نه روی شکار

که درکام مرگ

سحرها هنوز

سحرها همیشه

دو خورشید زرد

بر آن پرده لاجورد 

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا