شعر و ادب

حکایت «احمد شاملو» مطرب درآمد

حکایت : احمد شاملو (در آستانه)

مطرب درآمد

با چکاوکِ سرزنده‌یی بر دسته‌ی سازش.

مهمانانِ سرخوشی

به پایکوبی برخاستند.

از چشمِ ینگه‌ی مغموم

آنگاه

یادِ سوزانِ عشقی ممنوع را

قطره‌یی

به زیر غلتید.

عروس را

بازوی آز با خود برد.

سرخوشانِ خسته پراکندند.

مطرب بازگشت

با ساز و

آخرین زخمه‌ها در سرش

شاباشِ کلان در کلاهش.

تالارِ آشوب تهی ماند

با سفره‌ی چیل و

کرسی‌ باژگون و

سکّوبِ خاموشِ نوازندگان

و چکاوکی مُرده

بر فرشِ سردِ آجُرش.

۶ فروردینِ ۱۳۶۴

 

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا