شعر و ادب

تنها باد (سهراب سپهری، شرق اندوه) سایه شدم، و صدا کردم:

تنها باد : سهراب سپهری (شرق اندوه)

سایه شدم، و صدا کردم:

کو مرز پریدن‌ها، دیدن‌ها؟ کو اوج نه من، دره او؟

و ندا آمد: لب بسته بپو.

مرغی رفت، تنها بود، پر شد جام شگفت.

و ندا آمد: بر تو گوارا باد، تنهایی تنها باد!

دستم در کوه سحر او می‌چید، او می‌چید.

و ندا آمد: و هجومی از خورشید.

از صخره شدم بالا. در هر گام، دنیایی تنهاتر، زیباتر.

و ندا آمد: بالاتر، بالاتر!

آوازی از ره دور: جنگل‌ها می‌خوانند؟

و ندا آمد: خلوت‌ها می‌آیند.

و شیاری ز هراس.

و ندا آمد: یادی بود، پیدا شد، پهنه چه زیبا شد!

او آمد، پرده ز هم وا باید، درها هم.

و ندا آمد: پرها هم.

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا