شعر و ادب
لن ترانی «حمید مصدق» در کوی تو مستانه، می افتم و می خیزم
لن ترانی : حمید مصدق (سالهای صبوری)
در کوی تو مستانه، می افتم و می خیزم
دلداده و دیوانه، می افتم و می خیزم
من مست و پریشانم، می نالم و می مویم
مدهوش ز پیمانه، می افتم و می خیزم
تا آنکه تو را یابم، می گردم و می جویم
س بر در آن خانه، می افتم و می خیزم
چو شمع شب عاشق، می سوزم و می گریم
از عشق چو پروانه، می افتم و می خیزم
گر دست دهد روزی، تا خاک رهت گردم
در پای تو جانانه، می افتم و می خیزم
گفتی که ز جان برخیز، در ملک عدم بنشین
زینروست که مستانه، می افتم و می خیزم
من مست قدح نوشم، از چشم تو مدهوشم
سلانه به سلانه، می افتم و می خیزم
دیوانه رویت من، چون گردن به کویت من
ای دلبر فرزانه، می افتم و می خیزم
بازآی و گرنه می، هستی ز کفم گیرد
اینسان که به میخانه، می افتم و می خیزم