شعر و ادب

گم کرده راه «فریدون مشیری» با کاروان صبح

با کاروان صبح : فریدون مشیری (تا صبح تابناک اهورایی)

گم کرده راه

در تنگه غروب

از پا درآمدیم

از دست داده همرهی کاروان صبح!

شب همچو کوه بر سر ما ریخت

آواری از سیاهی اندوه

ما سر به زیر بال کشیدیم

تاکی، کجا، دوباره برآید نشان صبح

پاسی ز شب نرفته هیولای تیرگی

نطع گران گشود

تیغ گران کشید

تا چشم باز کردیم

خون روی نطع او به تلاطم رسیده بود.

گهگاه، آه، انگار

چشم ستاره‌ای

از دوردست‌ها

پیغام می‌فرستاد

خواهید اگر ز مسلخ شب جان بدر برید

خواهید اگر دوباره به خورشید بنگرید

از خواب بگذرید

از خواب بگذرید

ای عاشقان صبح!

هر چند عمر شوم تو ای نابکار شب

بر ما گذشت تلخ‌تر از صد هزار شب

من، با یقین روشن،

بیدار، پایدار

تا بانگ احتضار تو هستم در انتظار

آغوش باز کرده سوی آسمان صبح.

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا