شعر و ادب

وقتی تو نسیتی «حمید مصدق» بخش۱

بخش۱ : حمید مصدق (آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند)

وقتی تو نسیتی

خورشید تابناک

شاید دگر درخشش خود را

و کهکشان پیر گردش خود را

از یاد می برد

و هر گیاه

از رویش نباتی خود

بیگانه می شود

و آن پرنده ای

کز شاخه انار پریده

پرواز را

هر چند پر گشوده فراموش می کند

آن برگ زرد بید که با باد

تا سطح رود قصد سفر داشت

قانون جذب و جاذبه را در بسط خاک

مخدوش می کند

آنگاه نیروی بس شگرف مبهم نامرئی

نور حیات را

در هر چه هست و نیست

خاموش می کند

وقتی تو با منی

گویی وجود من

سکر آفرین نگاه تو را نوش می کند

چشم تو آن شراب خلر شیرازست

که هر چه مرد را مدهوش می کند

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا