شعر و ادب

نه نه نه «حمید مصدق» بخش۱

بخش۱ : حمید مصدق (با خویشتن نشستن در خود شکستن)

نه نه نه

این هزار مرتبه گفتم نه

دیگر توان نمانده توانایی

در بند بند من

از تاب رفته است

شب با تمام وحشت خود خواب رفته است

و در تمام این شب تاریک

تاریک چون تفاهم من با تو

انسان افسانه مکرر اندوه و رنج را

تکرار می کند

گفتی

امیدهاست

در نا امید بودن من

اما

این ابر تیره را نم باران نبود و نیست

این ابر تیره را سر باریدن

انسان به جای آب

هرم سراب سوخته می نوشد

گلهای نو شکفته

این لاله های سرخ

گل نیست

خون رسته ز خاک است

باور کن اعتماد

از قلبهای کال

بار رحیل بسته

و مهربانی ما را

خشم و تنفر افزون

از یاد برده است

باورنمی کنی ؟

که حس پاک عاطفه در سینه مرده است

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا