شعر و ادب

با مرگ ماه، روشنی از آفتاب رفت «فریدون مشیری» اشک زهره

اشک زهره : فریدون مشیری (ابر و کوچه)

با مرگ ماه، روشنی از آفتاب رفت

چشم و چراغ عالم هستی به خواب رفت

الهام مرد و کاخ بلند خیال ریخت

نور از حیات گم شد و شور از شراب رفت

این تابناک تاج خدایان عشق بود

در تندباد حادثه همچون حباب رفت

این قوی نازپرور دریای شعر بود

‌در موج خیز علم به اعماق آب رفت

این مه که چون منیژه لب چاه می‌نشست

‌گریان به تازیانهٔ افراسیاب رفت

بگذار عمر دهر سرآید که عمر ما

چون آفتاب آمد و چون ماهتاب رفت

ای دل بیا سیاهی شب را نگاه کن

در اشک گرم زهره ببین یاد ماه کن

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا