شعر و ادب

غزل شمارهٔ ۹۳۵ دیوان شمس (مولانا) غزلیات

 

مولانا »
دیوان شمس »
غزلیات »

غزل شمارهٔ ۹۳۵

 
مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد
که بی‌عنایت جان باغ چون لحد باشد
چه ریشه برکنی از غصه و پشیمانی
چو ریش عقل تو در دست کالبد باشد
بکن مجاهده با نفس و جنگ ریشاریش
که صلح را ز چنین جنگ‌ها مدد باشد
وگر گریز کنی همچو آهو از کف شیر
ز تو گریزد آن ماه بر اسد باشد
نه گوش تو سخن یار مهربان شنود
نه پیش چشم تو دلدار سروقد باشد
نشین به کشتی روح و بگیر دامن نوح
به بحر عشق که هر لحظه جزر و مد باشد
گذر ز ناز و ملولی که ناز آن تو نیست
که آن وظیفه آن یار ماه خد باشد
چه ظلم کردم بر حسن او که مه گفتم
صد آفتاب و فلک را بر او حسد باشد
خموش باش و مگو ریگ را شمار مکن
شمار چون کنی آن را که بی‌عدد باشد

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا