شعر و ادب

غزل شمارهٔ ۸۰ – بخفت خفته و دولت بیدار «شهریار» (گزیده غزلیات)

غزل شمارهٔ ۸۰ – بخفت خفته و دولت بیدار : شهریار (گزیده غزلیات)

ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم

خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم

آن که می خواست برویم در دولت بگشاید

با که گویم که در خانه به رویش نگشودم

آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت

من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم

آنکه می خواست غبار غمم از دل بزداید

آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم

یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا

که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم

ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را

گو به سر می رود از آتش هجران تودودم

جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس

این شد ای مایه امید ز سودای تو سودم

به غزل رام توان کرد غزالان رمیده

شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا