شعر و ادب

غزل شمارهٔ ۷۳۶ دیوان شمس (مولانا) غزلیات

 

مولانا »
دیوان شمس »
غزلیات »

غزل شمارهٔ ۷۳۶

 
گر یکی شاخی شکستم من ز گلزاری چه شد
ور ز سرمستی کشیدم زلف دلداری چه شد
گر بزد ناداشت زخمی از سر مستی چه باک
ور ز طراری ربودم رخت طراری چه شد
ور یکی زنبیل کم شد از همه بغداد چیست
ور یکی دانه برون آمد ز انباری چه شد
ای فلک تا چند از این دستان و مکاری تو
گر یکی دم خوش نشیند یار با یاری چه شد
گوییم از سر او ناگفتنی‌ها گفته‌ای
چند گویی چند گویی گفته‌ام آری چه شد
گر میان عاشق و معشوق کاری رفت رفت
تو نه معشوقی نه عاشق مر تو را باری چه شد
از لب لعلش چه کم شد گر لبش لطفی نمود
ور ز عیسی عافیت یابید بیماری چه شد
گر براتست امشب و هر کس براتی یافتند
بی خطی گر پیشم آید ماه رخساری چه شد
شمس تبریزی اگر من از جنون عشق تو
برشکستم عاشقان را کار و بازاری چه شد

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا