شعر و ادب

غزل شمارهٔ ۳۳۱ دیوان شمس (مولانا) غزلیات

 

مولانا »
دیوان شمس »
غزلیات »

غزل شمارهٔ ۳۳۱

 
زان شاه که او را هوس طبل و علم نیست
دیوانه شدم بر سر دیوانه قلم نیست
از دور ببینی تو مرا شخص رونده
آن شخص خیالست ولی غیر عدم نیست
پیش آ و عدم شو که عدم معدن جانست
اما نه چنین جان که به جز غصه و غم نیست
من بی‌من و تو بی‌تو درآییم در این جو
زیرا که در این خشک به جز ظلم و ستم نیست
این جوی کند غرقه ولیکن نکشد مرد
کو آب حیاتست و به جز لطف و کرم نیست

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا