شعر و ادب

غزل شمارهٔ ۲۱۱۱ دیوان شمس (مولانا) غزلیات

 

مولانا »
دیوان شمس »
غزلیات »

غزل شمارهٔ ۲۱۱۱

 
بانگ برآمد ز خرابات من
یار درآمد به مراعات من
تا که بدیدم مه بی‌حد او
رفت ز حد ذوق مناجات من
موسی جانم به که طور رفت
آمد هنگام ملاقات من
طور ندا کرد که آن خسته کیست
کآمد سرمست به میقات من
این نفس روشن چون برق چیست
پر شده تا سقف سماوات من
این دل آن عاشق مستان ماست
رسته ز هجران و ز آفات من
آمده با سوز و هزاران نیاز
بر طمع لطف و مکافات من
پیشتر آ پیشتر آ و ببین
خلعت و تشریف و مکافات من
نفی شدی در طلب وصل من
عمر ابد گیر ز اثبات من
از خم توحید بخور جام می
مست شو این است کرامات من
پهلوی شه آمده‌ای مات شو
مات منی مات منی مات من
بس کن ای دل چو شدی مات شه
چند ز هیهای و ز هیهات من

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا