شعر و ادب

سرانجام بشر را، این زمان، اندیشناکم، سخت «فریدون مشیری» ناسازگار

ناسازگار : فریدون مشیری (آواز آن پرنده غمگین)

سرانجام بشر را، این زمان، اندیشناکم، سخت

بیش از پیش

که می لرزم به خود از وحشت این یاد.

نه می بیند،

نه می خواند،

نه می اندیشد،

این ناسازگار، ای داد!

نه آگاهش توانی کرد، با زاری

نه بیدارش توانم کرد، با فریاد!

نمی‌داند،

براین جمعیت انبوه و این پیکار روزافزون

که ره گم می کند در خون،

ازین پس، ماتم نان می کند بیداد!

نمی داند،

زمینی را که با خون آبیاری می کند،

گندم نخواه داد!

دل‌افروزتر از صبح

چه زیباست که چون صبح، پیام ظفر آریم

گل سرخ،

گل نور،

ز باغ سحر آریم.

چه زیباست، چو خورشید،

درافشان و درخشان

زآفاق پر از نور، جهان را خبر آریم .

همانگونه که خورشید، بر اورنگ زر آید،

خرد را بستاییم و،

بر اورنگ زر آریم.

چه زیباست، که با مهر،

دل از کینه بشوییم.

چه نیکوست که با عشق،

گل از خار برآریم.

گذرگاه زمان را،

سرافراز بپوییم.

شب تار جهان را

فروغ از هنر آریم.

اگر تیغ ببارند، جز از مهر نگوییم

وگر تلخ بگویند،

سخن از شکر آریم.

بیایید،

بیایید،

ازین عالم تاریک

دل‌افروزتر از صبح،

جهانی دگر آریم!

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا