شعر و ادب

تشویش «هوشنگ ابتهاج» بنشینیم و بیندیشیم !

تشویش : هوشنگ ابتهاج (تاسیان)

بنشینیم و بیندیشیم !

این همه با هم بیگانه

این همه دوری و بیزاری

به کجا آیا خواهیم رسید آخر ؟

و چه خواهد آمد بر سر ِ ما با این دل های پراکنده ؟

جنگلی بودیم

شاخه در شاخه همه آغوش

ریشه در ریشه همه پیوند

وینک ، انبوه ِ درختانی تنهاییم

مهربانی ، به دل ِ بسته ی ما ،مرغی ست

کز قفس در نگشادیمش

و به عذری که فضایی نیست

وندرین باغ ِ خزان خورده

جز سموم ِ ستم آورده هوایی نیست

ره ِ پرواز ندادیمش

هستی ِ ما که چو آیینه

تنگ بر سینه فشردیمش از وحشت ِ سنگ انداز

نه صفا و نه تماشا به چه کار آمد ؟

دشمنی دل ها را با کین خوگر کرد

دست ها با دشنه همدستان گشتند

و زمین از بدخواهی به ستوه آمد

ای دریغا که دگر دشمن رفت از یاد

وینک از سینه ی دوست

خون فرو می ریزد !

دوست کاندر بر ِ وی گریه ی انباشته را نتوانی سر داد

چه توان گفتمش ؟

بیگانه ست

و سرایی که به چشم انداز ِ پنجره اش

نیست درختی که بر او مرغی

به فغان ِ تو دهد پاسخ

زندان است

من به عهدی که بدی مقبول

و توانایی دانایی ست

با تو از خوبی می گویم

از تو دانایی می جویم

خوب ِ من ! دانایی را بنشان بر تخت

و توانایی را حلقه به گوشش کن !

من به عهدی که وفاداری

داستانی ست ملال آور

و ابلهی نیست دگر افسوس !

داشتن جنگ ِ برادرها را باور

آشتی را

به امیدی که خرد فرمان خواهد راند

می کنم تلقین

وندر این فتنه ی بی تدبیر

با چه دلشوره و بیمی نگرانم من

این همه با هم بیگانه

این همه دوری و بیزاری

به کجا آیا خواهیم رسید آخر ؟

و چه خواهد آمد بر سر ِ ما با این دل ِ های پراکنده ؟

بنشینیم و بیندیشیم !

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا