شعر و ادب

اندوه رنگ «هوشنگ ابتهاج»

اندوه رنگ : هوشنگ ابتهاج (تاسیان)

می روی اما گریز ِ چشم وحشی ِ رنگ تو

راز این اندوه ِ بی آرام نتواند نهفت

می روی خاموش و می پیچد به گوش ِ خسته ام

آنچه با من لرزش ِ لب های بی تاب ِ تو گفت

چیست ای دلدار ! … این اندوه ِ بی آرام چیست

کز نگاهت می تراود نازدار و شرمگین ؟

آه می لرزد دلم از ناله ای اندوه بار

کیست این بیمار در چشمت که می گرید حزین ؟

چون خزان آرا گل ِ مهتاب ، رؤیارنگ و مست

می شکوفد در نگاهت راز ِ غشقی ناشکیب

وز میان ِ سایه های وحشی اندوه رنگ

خنده می ریزد به چشمت آرزویی دل فریب

چون صفای آسمان در صبح ِ نمناک ِ بهار

می تراود از نگاهت گریه ی پنهان ِ دوش

آری ای چشم گریز آهنگ ِ سامان سوخته !

بر چه گریان گشته بودی دوش ؟ از من وامپوش!

بر چه گریان گشته بودی ؟ آه ای چشم ِ سیاه !

از تپیدن باز می ماند دل ِ خوش باورم

در گمان ِ این که شاید … شاید آن اشک ِ نهان

بود در خلوت سرای سینه ات یاد آورم !

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا