شعر و ادب
ناگاه، شیههای سرخ «فریدون مشیری» رخش سپید خورشید
رخش سپید خورشید : فریدون مشیری (آواز آن پرنده غمگین)
ناگاه، شیههای سرخ
بر بام قله تابید
در شام دره پیچید.
رخش سپید خورشید،
با یالهای افشان،
بر کوههای مشرق،
میتاخت،
می خروشید!
از نعل گرمش آتش
بر سنگ خاره می ریخت
شب، می گریخت در غار
خون از ستاره می ریخت.
گلهای تشنه نور
بوی سپیده دم را
از باد می ربود.
مرغان رسته از بند
چون خیل دادخواهان،
آزاد، می سرودند.
بر روی قلهها، شاد
میرفت رخش، چون باد
چاهی سیاه، ناگاه
دامی گشود در راه.
رخش از بلندی کوه
افتاد در بن چاه!
گلهای تشنه نور
ماندند در سیاهی
نشکفته گشت پرپر
گلبانگ صبحگاهی
مرغان رسته از بند،
در سینهها نهفتند؛
فریاد دادخواهی!
آنک! شغاد، پنهان
در جان پناه سختش.
کو رستمی که دوزد،
با تیر بر درختش؟!