فریدون مشیری
- کتاب و ادبیات
تا لب ایوان شما «فریدون مشیری» نرسد دست تمنا چون به دامان شما
تا لب ایوان شما : فریدون مشیری (لحظه ها و احساس) نرسد دست تمنا چون به دامان شما می توان چشم دلی…
- کتاب و ادبیات
دردی اگر داری و همدردی نداری «فریدون مشیری» یوسف
یوسف : فریدون مشیری (از دیار آتشی) دردی اگر داریّ و همدردی نداری، با چاه آن را در میان بگذار! با چاه!…
- کتاب و ادبیات
بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویز «فریدون مشیری» پرواز با خورشید
پرواز با خورشید : فریدون مشیری (ابر و کوچه) بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویز، بنشینم و از عشق…
- کتاب و ادبیات
نغمه ها «فریدون مشیری» دل از سنگ باید که از درد عشق
نغمه ها «فریدون مشیری» دل از سنگ باید که از درد عشق ننالد خدایا دلم سنگ نیست مرا عشق او…
- کتاب و ادبیات
در پهنه دشت رهنوردی پیداست «فریدون مشیری» در چشم ستاره
در چشم ستاره : فریدون مشیری (تا صبح تابناک اهورایی) در پهنه دشت رهنوردی پیداست وندر پیِ آن قافله، گردی پیداست فریاد…
- کتاب و ادبیات
ای ستارهها که از جهان دور «فریدون مشیری» از خدا صدا نمی رسد
از خدا صدا نمی رسد : فریدون مشیری (ابر و کوچه) ای ستارهها که از جهان دور چشمتان به چشم بیفروغ ماست…
- کتاب و ادبیات
نوایی تازه «فریدون مشیری» شنیدم مصرعی شیوا
نوایی تازه : فریدون مشیری (لحظه ها و احساس) شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونش « منم مجنون آن لیلا…
- کتاب و ادبیات
ریشه در خاک «فریدون مشیری» من اینجا ریشه در خاکم
ریشه در خاک : فریدون مشیری (ریشه در خاک) تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد و اشک…
- کتاب و ادبیات
آغوش امید «فریدون مشیری» بوسه گرم تو در نومیدی
آغوش امید : فریدون مشیری (تشنه طوفان) بوسهٔ گرم تو در نومیدی، نوشداروی امیدم بخشید چشم پر مهر تو با من…
- کتاب و ادبیات
گر تو آزاد نباشی «فریدون مشیری»
گر تو آزاد نباشی : فریدون مشیری (تا صبح تابناک اهورایی) نه همین غمکده، ای مرغک تنها قفس است گر تو…
- کتاب و ادبیات
به پیش روی من، تا چشم یاری میکند، دریاست «فریدون مشیری»
چراغی در افق : فریدون مشیری (بهار را باورکن) به پیش روی من، تا چشم یاری میکند، دریاست. چراغ ساحل آسودگی…
- کتاب و ادبیات
دل من دیر زمانی است که می پندارد «فریدون مشیری» دوستی
دوستی : فریدون مشیری (از دیار آتشی) دل من دیر زمانی است که می پندارد ؛ « دوستی » نیز گُلی…
- کتاب و ادبیات
گفت : دانایی که : گرگی خیره سر «فریدون مشیری»
گرگ : فریدون مشیری (از دیار آتشی) گفت : دانایی که : گرگی خیره سر، هست پنهان در نهاد هر بشر!…
- کتاب و ادبیات
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق «فریدون مشیری» زهر شیرین
زهر شیرین : فریدون مشیری (ابر و کوچه) ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق، که نامی خوش تر از اینت…
- کتاب و ادبیات
بید مجنون، زیر بال خود، پناهم داده بود! «فریدون مشیری» یک لحظه آرامش …
یک لحظه آرامش … : فریدون مشیری (آواز آن پرنده غمگین) بید مجنون، زیر بال خود، پناهم داده بود! در حریم…