خلاصه رمان بینایی اثر ژوزه ساراماگو
رمان بینایی اثر ژوزه ساراماگو
رمان بینایی در حقیقت ماجرای دیگری است برای ساکنان شهری که رمان کوری در آن اتفاق افتاده بود. « ژوزه ساراماگو» داستان را با یک انتخابات آغاز می کند.
مردم پایتخت تا بعدازظهر حضور کمرنگی در انتخابات دارند و بارش شدید باران نیز شرایط را دشوارتر کرده است. اما پس از آن مردم به سوی صندوق های رای راهی می شوند. پس از شمارش آرا، شگفتی دیگری روی می دهد، بیش از هفتاد درصد آرا سفید هستند. این سرآغاز شروع یک بحران و تقابل بین دولت حاکم و مردم پایتخت است. با آرسینه همراه باشید
خلاصه رمان
داستان از یک روز بارانی در یک حوزهٔ اخذ رأی شروع میشود. بعدازظهر است و هنوز هیچکس برای دادن رأی به حوزه نیامدهاست. مسئولین حوزه با نگرانی افراد خانوادهٔ خود را به حوزه فرامیخوانند، اما گویا کسی قصد رأی دادن ندارد؛ اما بهناگاه حوزه شلوغ میشود. مردم، مصمم و شتابان، به حوزهٔ رأیگیری میآیند و رأی خود را به صندوق میریزند. فردای آن روز شمارش آرا آغاز میگردد. نتیجه باورنکردنی است: بیشتر مردم رأی سفید به داخل صندوق ریختهاند و احزاب تنها مقدار کمی از آرا را ازآنِ خود کردهاند.
رئیسجمهور و دولت، انتخابات را باطل اعلام میکنند و دوباره فراخوان برای انتخابات مجدد میدهند. رئیسجمهور در تلویزیون ظاهر میشود و از مردم میخواهد سرنوشت خود را با رأی دادن رقم بزنند. انتخابات مجدد برگزار میشود، ولی این بار نتیجه بدتر است. تعداد رأیهای باطلهٔ سفید افزایش مییابد. دولت کمیتهٔ بررسی تشکیل میدهد. گروههای تفتیش عقاید بهکار میافتند. در خیابانها، جلو افراد را میگیرند و میپرسند: به چه کسی رأی دادهای؟ مردم مقاومت میکنند. دولت، حرکتهای تفتیشی را افزایش میدهد، ولی به نتیجه نمیرسد.
دولت شهر را رها میکند و با تمامی افراد وابسته به دولت شبانه از شهر میگریزند و راههای خروج از شهر را میبندند و ازطریق رادیو سعی در برهمزدن امنیت و آرامش شهر میکنند، اما اهالی، آرامش شهر را کنترل میکنند. وزیر کشور، که خود سودای ریاستجمهوری را در سر دارد، شروع به خرابکاری در شهر مینماید. در شهر بمب منفجر میکنند و تقصیرات را به گردن آشوبطلبان میاندازند. شهردار شهر درکنار مردم میمانَد و به حفظ آرامش شهر کمک میکند. افراد دولت بهمرور از بدنهٔ آن جدا میشوند و به صف ناراضیان میپیوندند.
دروازههای شهر کاملاً بسته شده و اهالی درواقع در شهر زندانیاند. کمیتههای اطلاعاتی به بررسی اتفاقات شهر میپردازند و با کمک جاسوسان و فردی که در داستان کوری، اول از همه نابینا شدهبود، منشأ ناآرامیها را زنی مییابند؛ زن یک چشمپزشک که در دورهٔ کوری، ناقل نابینایی در آسایشگاه بودهاست.
دولت شروع به تشویش اذهان میکند. زنِ دکتر را، که درواقع در دورهٔ کوری مخبر شهر بوده، عامل ناآرامی و آشوب قلمداد مینماید. در پایان، نیروهای امنیتی برای دستگیری دکتر به منزل آنها میروند. آنها دکتر را دستگیر میکنند. همسرش به اتاق میرود و شروع به گریستن میکند. همسر پزشک برای دیدن منظره به کنار پنجره میرود و در این حین، گلولهای سینهٔ او را میدرد و شلیک دیگر، زن دکتر را به زمین میاندازد.
بخشی از رمان بینایی
مردم پایتخت در خانه، کافه، رستوران، کاباره،اماکن عمومی، یا هر مکانی که رادیو یا تلویزیون داشت، منتظر شیندن و دیدن نتایج انتخابات بودند. هیچکس حتی با دوست صمیمی خود در این باره حرف نمی زد. حتی افرادی که زیاد حرف می زدند، واژه هایی را برای بر زبان آوردن، به یاد نمی آوردند. در ساعت ده شب، پس از پایان شمارشی آرا، نخست وزیر در تلویزیون ظاهر شد. با چهره و چشمان متورم و رنگ پریده به دلیل یک هفته کم خوابی، با کاغذی در دست که متن نوشته شده روی آن را نمی خواند و تنها نگاهی به متن می انداخت تا حرفهای خود را خود را از یاد نبرد، گفت :
– مردم عزیزا با نهایت خوشحالی، نتیجه انتخابات برگزار شده را به اطلاع می رسانم. حزب راستگرا هشت درصد، حزب میانه رو هشت درصد، و حزب چپگرا یک درصد آرا را به دست آورده اند. آرای باطله نداریم. میزان آرای سفید، هشتاد و سه درصد است.
لحظاتی سکوت کرد، لیوان آب را نزدیک دهان برد، چند جرعه نوشید و سپس ادامه داد:
– دولت با بررسی این نتایج موافقت کرده، زیرا آرای سفید فراوان ضربه ای مهلک به مردمسالاری وارد می کند. این آرای سفید، نه از آسمان باریده و نه از زمین بیرون آمده، بلکه آنها را از صندوقهایی بیرو ن آورده اند که تعدادی از افراد میهن پرست، مسؤولیت حفاظت از آنها را برعهده داشته اند.
نویسنده در انتهای داستان چنین مینویسد:
هیچکس متوجه نشد که زن صدای شلیک دو گلوله پیاپی را شنید یا نه، ولی ناگهان بر زمین افتاد. خون از بدنش جاری شد و به طبقه پایین چکید. سگ اشکها به سرعت از اتاق بیرون پرید، صورت صاحبش را بویید و لیسید. آنگاه سر بلند کرد و زوزهای طولانی کشید. گلوله سوم، صدای حیوان را قطع کرد. یکی از کورها از دیگری پرسید. صدایی نشنیدی؟ دیگری پاسخ داد:
صدای شلیک سه گلوله و بعد هم صدای زوزه سگی را شنیدم. زوزه حیوان پس از شلیک سومین گلوله قطع شد، ولی خوشبختانه می توانم صدای زوزه سگهای دیگری را بشنوم.