یوسف : فریدون مشیری (از دیار آتشی)
دردی اگر داریّ و همدردی نداری،
با چاه آن را در میان بگذار!
با چاه!
غم روی غم اندوختن دردی ست جانکاه! »
*
گفتند این را پیش از این اما نگفتند،
گر همرهان در چاهت افکندند و رفتند؛
آنگاه دردت را کجا فریاد کن.
آه!
یوسف : فریدون مشیری (از دیار آتشی)
دردی اگر داریّ و همدردی نداری،
با چاه آن را در میان بگذار!
با چاه!
غم روی غم اندوختن دردی ست جانکاه! »
*
گفتند این را پیش از این اما نگفتند،
گر همرهان در چاهت افکندند و رفتند؛
آنگاه دردت را کجا فریاد کن.
آه!
تا لب ایوان شما : فریدون مشیری (لحظه ها و احساس) نرسد دست تمنا چون به دامان شما می توان چشم دلی...
خاطره : احمد شاملو شب سراسر زنجیر ِ زنجره بود تا سحر، سحرگه بهناگاه با قُشَعْریرهی درد در لطمهی جان...
نیایش «هوشنگ ابتهاج» آفتابت که فروغ رخ زرتشت در آن گل کردهاست، آسمانت که ز خمخانه حافظ قدحی آوردهاست، کوهسارت...
مرثیه جنگل «هوشنگ ابتهاج» شب همه غم های عالم را خبر کن بنشین و با من گریه سر کن گریه...