اسیر
- شعر و ادب
یادی از گذشته «فروغ فرخزاد، اسیر» شهریست در کنار آن شط پر خروش
یادی از گذشته : فروغ فرخزاد (اسیر) شهریست در کنار آن شط پر خروش با نخلهای در هم و شبهای…
بیشتر بخوانید » - شعر و ادب
پاییز «فروغ فرخزاد، اسیر» از چهرهٔ طبیعت افسونکار
پاییز : فروغ فرخزاد (اسیر) از چهرهٔ طبیعت افسونکار بر بسته ام دو چشم پر از غم را تا ننگرد…
بیشتر بخوانید » - شعر و ادب
وداع «فروغ فرخزاد، اسیر» می روم خسته و افسرده و زار
وداع : فروغ فرخزاد (اسیر) می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانهٔ خویش به خدا می برم…
بیشتر بخوانید » - شعر و ادب
افسانهٔ تلخ «فروغ فرخزاد، اسیر» نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
افسانهٔ تلخ : فروغ فرخزاد (اسیر) نه امیدی که بر آن خوش کنم دل نه پیغامی نه پیک آشنایی نه…
بیشتر بخوانید » - شعر و ادب
گریز و درد «فروغ فرخزاد، اسیر» رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
گریز و درد : فروغ فرخزاد (اسیر) رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم…
بیشتر بخوانید » - شعر و ادب
انتقام «فروغ فرخزاد، اسیر» باز کن از سر گیسویم بند
انتقام : فروغ فرخزاد (اسیر) باز کن از سر گیسویم بند پند بس کن ، که نمی گیرم پند در…
بیشتر بخوانید » - شعر و ادب
دیو ِشب «فروغ فرخزاد، اسیر» لای لای ، ای پسر کوچک من
دیو ِشب : فروغ فرخزاد (اسیر) لای لای ، ای پسر کوچک من دیده بربند ، که شب آمده است…
بیشتر بخوانید » - شعر و ادب
عصیان «فروغ فرخزاد، اسیر» به لبهایم مزن قفل خموشی
عصیان : فروغ فرخزاد (اسیر) به لبهایم مزن قفل خموشی که در دل قصه ای ناگفته دارم ز پایم باز…
بیشتر بخوانید » - شعر و ادب
شراب و خون «فروغ فرخزاد، اسیر» نیست یاری تا بگویم راز خویش
شراب و خون : فروغ فرخزاد (اسیر) نیست یاری تا بگویم راز خویش ناله پنهان کرده ام در ساز خویش…
بیشتر بخوانید » - شعر و ادب
دیدار ِ تلخ «فروغ فرخزاد، اسیر» به زمین می زنی و می شکنی
دیدار ِ تلخ : فروغ فرخزاد (اسیر) به زمین می زنی و می شکنی عاقبت شیشهٔ امیدی را سخت مغروری…
بیشتر بخوانید »