شعر و ادب

کژمژ و بی‌انتها… «احمد شاملو» به طول زمان‌های پیش و پس

کژمژ و بی‌انتها… : احمد شاملو (حدیث بی‌ قراری ماهان)

کژمژ و بی‌انتها

به طولِ زمان‌های پیش و پس

ستونِ استخوان‌ها

چشم‌خانه‌ها تهی

دنده‌ها عریان

دهان

یکی برنامده فریاد

فرو ریخته دندان‌ها همه،

سوتِ خارج‌خوانِ ترانه‌ی روزگارانِ از یادرفته

در وزشِ بادِ کهن

فرونستاده هنوز

از کیِ باستان.

بادِ اعصارِ کهن در جمجمه‌های روفته

بر ستونِ بی‌انتهای آهکین

فروشده در ماسه‌های انتظاری بدوی.

دفترهای سپیدِ بی‌گناهی

به تشتی چوبین

بر سر

معطل مانده بر دروازه‌ی عبور:

نخِ پَرکی چرکین

بر سوراخِ جوالدوزی.

اما خیالت را هنوز

فراگردِ بسترم حضوری به کمال بود

از آن پیش‌تر که خوابم به ژرفاهای ژرف اندرکشد.

گفتم اینک ترجمانِ حیات

تا قیلوله را بی‌بایست نپنداری.

آنگاه دانستم

که مرگ

پایان نیست.

۱۳۷۸

 

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا