شعر و ادب

چرا نمی گوید «حمید مصدق» بخش۶

بخش۶ : حمید مصدق (از جدایی ها ( دفتر نخست))

چرا نمی گوید

که آن کشیده سر از شرق

آن بلند اندام

سیاه جامه به تن دلبر دلبر آن شیر

نوید روز ده آن شب شکاف با تدبیر

ز شاهراه کدامین دیار می اید

و نور صبح طراوت

بر این شب تاریک

چه وقت می تابد ؟

در انتظار امیدم

در انتظار امید

طلوع پاک فلق را

چه وقت ایا من

به چشم غوطه ورم در سرشک

خواهم دید ؟

بیا که دیده من

به جستجوی تو گر از دری شده نومید

گمان مدار که هرگز

دری دگر زده است

سپیده گر نزده سر بیا بلند اندام

که از سیاهی چشمم سپیده سرزده است

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا