شعر و ادب

پرده افتاد «هوشنگ ابتهاج» صحنه خاموش آسمان و زمین مانده مدهوش

پرده افتاد : هوشنگ ابتهاج (شبگیر)

پرده افتاد

صحنه خاموش

آسمان و زمین مانده مدهوش

نقش ها رنگ ها چون مه و دود

رفته بر باد

مانده در پرده گوش

رقص خاموش فریاد

پرده افتاد

صحنه خاموش

وز شگفتی این رنگ و نیرنگ

خنده یخ بسته بر لب

گریه خشکیده در چشم

پرده افتاد

صحنه خاموش

و آن نمایش

که همچون فریبنده خوابی شگفت

دل از من همی برد پایان گرفت

و من

که بازیگر مات این صحنه بودم

چو مرد فسون گشته خواب بند

که چشم از شکست فسون برگشاید

به جای تماشاگران یافتم خویشتن را

شگفتا! که را بخت آن داده اند

که چون من

تماشاگر بازی خویش باشد؟

وز این گونه چون من

تراشد

فریب دل خویشتن را

که آخر رگ جان خراشد؟

بلی پرده افتاد و پایان گرفت

فسونکاری این شب بی درنگ

و من در شگفت

که چون کودکان

بخندم بر این خواب افسانه رنگ؟

و یا در نهفت دل تنگ خویش

بگریم بر اندوه این سرگذشت؟

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا