شعر و ادب

و دوست ؟ نه «حمید مصدق» بخش۷

بخش۷ : حمید مصدق (از جدایی ها ( دفتر دوم))

و دوست ؟ نه

که بروتوس خنجر خود را

به نام نامی ننگ آوران فرود آورد

چه کس به تهنیت مرگ من سفر می کرد

که مژده را برساند بر آستانه مهر

و من کهکنده شدم از زمین بی بنیاد

رها شدم به فضا

در فضای بی پایان

و هر ستاره از آن اوجها صدا می زد

مرا صدا می زد

که من هلاک شدم

و من

نه زی ستاره نه زی مهر سوی خاک شدم

تو مرگ پاکترین عاشقان خود دیدی چگونه خندیدی ؟

بمان بمان

تو و خلوتگه تبهکاران

تو را به خامی اگر خوش خیال خوابی هست

به خیل خواب خود ای خوبروی من خوش باش

مرا هنوز در اندیشه آفتابی هست

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا