شعر و ادب

وداع «فروغ فرخزاد، اسیر» می روم خسته و افسرده و زار

وداع : فروغ فرخزاد (اسیر)

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانهٔ خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانهٔ خویش

می برم تا که در آن نقطهٔ دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکهٔ عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه

می برم تا ز تو دورش سازم

ز تو ، ای جلوهٔ امید محال

می برم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال

ناله می لرزد ، می رقصد اشک

آه ، بگذار که بگریزم من

از تو ، ای چشمهٔ جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من

به خدا غنچهٔ شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم چید

شعلهٔ آه شدم صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست

می روم ، خنده به لب ، خونین دل

می روم از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاصل

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا