شعر و ادب

غزل شمارهٔ ۶۱۴ دیوان شمس (مولانا) غزلیات

 

مولانا »
دیوان شمس »
غزلیات »

غزل شمارهٔ ۶۱۴

 
آن بنده آواره بازآمد و بازآمد
چون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمد
چون عبهر و قند ای جان در روش بخند ای جان
در را بمبند ای جان زیرا به نیاز آمد
ور زانک ببندی در بر حکم تو بنهد سر
بر بنده نیاز آمد شه را همه ناز آمد
هر شمع گدازیده شد روشنی دیده
کان را که گداز آمد او محرم راز آمد
زهراب ز دست وی گر فرق کنم از می
پس در ره جان جانم والله به مجاز آمد
آب حیوانش را حیوان ز کجا نوشد
کی بیند رویش را چشمی که فرازآمد
من ترک سفر کردم با یار شدم ساکن
وز مرگ شدم ایمن کان عمر دراز آمد
ای دل چو در این جویی پس آب چه می‌جویی
تا چند صلا گویی هنگام نماز آمد

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا