شعر و ادب

غزل شمارهٔ ۱۲۵۴ دیوان شمس (مولانا) غزلیات

 

مولانا »
دیوان شمس »
غزلیات »

غزل شمارهٔ ۱۲۵۴

 
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
سر و پا گم مکن از فتنه بی‌پایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
مکش ای دوست تو بر سایه خود خنجر خویش
ای درختی که به هر سوت هزاران سایه‌ست
سایه‌ها را بنواز و مبر از گوهر خویش
سایه‌ها را همه پنهان کن و فانی در نور
برگشا طلعت خورشیدرخ انور خویش
ملک دل از دودلی تو مخبط گشتست
بر سر تخت برآ پا مکش از منبر خویش
عقل تاجست چنین گفت به تثمیل علی
تاج را گوهر نو بخش تو از گوهر خویش

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا