شعر و ادب

در آن شبی که برای همیشه می رفتی «حمید مصدق» بخش۱۹

بخش۱۹ : حمید مصدق (از جدایی ها ( دفتر نخست))

در آن شبی که برای همیشه می رفتی

در آن شب پیوند

طنین خنده من سقف خانه رابرداشت

کدام ترس تو را این چنین عجولانه

به دام بسته تسلیم تن فروغلتاند ؟

خنده ها نه مقطع که آبشاری بود

و خنده ؟

خنده نه قهقاه گریه واری بود

که چشمهای مرا در زلال اشک نشاند

و من به آن کسی کز انهدام درختان باغ می آمد

سلام می کردم

سلام مضطربم در هوا معلق ماند

و چشمهای مرا در زلال اشک نشاند

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا