شعر و ادب

درویش درد اندیش «حمید مصدق» گفتی که بود این در گریبان برده سر این مرد ؟

درویش درد اندیش : حمید مصدق (سالهای صبوری)

گفتی که بود این در گریبان برده سر این مرد ؟

این با حریق هق هق گریه

این در نگاهش سیلی از اندوه

این در درون سینه اش بسی درد

این شبگرد ؟

این سایه من بود

این از خود و از غیر دل کنده

این سینه اش از حسرت و اندوه مالامال

از اضطرابی سخت کنده

این سایه من بود

این گوژپشت بار غم بر دوش

این خاموش

این سایه من بود که می گفت

با اندوه دردش را

که سر درون چاه غم می برد

می کشت آنجا آه سردش را

این سایه من بود که در کوچه باغ

آواز حسرتبار سر می داد

این سایه من بود که می گفت با تو

من نمی گویم که با من باش

و ایمن باش

با من ایمن از نگاه چشم شور و شوخ دشمن باش

گفتی که بود؟

این سایه من بود

این سایه من بود که نومید می گردید

در کوچه باغ خاطرات خویش

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا