شعر و ادب

حکایت «نیما یوشیج» با جاهلی و فلسفی افتاد خلافی

حکایت : نیما یوشیج (مجموعه اشعار)

بـا جـاهــلـی و فــلـســفــی افـتـاد خـلافــی

چـونـانـکـه بس افـتـد بـه سـر لـفـظ کــرانـه

هـر مشـکل کـان بـود بـر آن کـرد جـوابـی

مــرد از ره تـعـلـیـم و نـه عـلـم بـچـگـانـه

در کـارش آورد دل از بـس شــفــقــت بـرد

بــر راهـــش افــکـنــد هـم از روی نـشــانـه

خنـدیـد بـه سخریـه بـر او جـاهـل و گفـتـش:

هر حرف که گوئی همه یاوه است و ترانـه

در خـاطـرش افـتـاد از او مـرد کـه پـرســد:

تـو مـنـطـق خـوانـدسـتـی بیـش و کـم یا نـه؟

زیـن مبحـث حرفـی ز کسـی هـیـچ شنـیـدی

یا آنـکه ترا مقـصـد حـرف است و بهـانـه؟

رو بـر ســـوی خــانـه بـبـرد کــور اگـر او

بـر عــادت پـیـشـیـن بـشـنـاســد ره خــانـه

جوشیـد بر او جاهل: کـایـن ژاژ چه خائی؟

بـخـشــیـد بـر او مـرد زهــی مـنـطـقــیــانـه

گویـند: که بهتر ز خموشی نه جوابی است

بـا آنـکـه نـه بـا مـعـرفــتـش هـسـت مـیـانـه

ما را گـنـهی نیسـت به جـز ره کـه نمـودیم

پیـداسـت وگـر نـیـسـت در ایـن راه کـرانـه

1330

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا