شعر و ادب

برف شبانه «فریدون مشیری» بی صدا شب تا سحر

برف شبانه : فریدون مشیری (لحظه ها و احساس)

بی صدا شب تا سحر

یاران خود را خواند و گرد آورد

جا به جا

در راه ها

بر شاخه ها

بر بام گسترد

صبحگاهان

شهر سرتا پا سیاه از

تیرگی های گنهکاران

ناگهان چون نوعروسی در پرندین پوشش پاک سپید تازه

سر بر کرد

شهر اینک دست نیروهای نورانی است

در پس این چهره تابنده

اما

باطنی تاریک دودآلود ظلمانی است

گر بخواهد خویشتن را زین پلیدی هم بپیراید

همتی بی حرف همچون برف می باید 

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا