شعر و ادب

برای روزنبرگ‌ها «هوشنگ ابتهاج» خبر کوتاه بود

برای روزنبرگ‌ها : هوشنگ ابتهاج (تاسیان)

خبر کوتاه بود :

– ” اعدام شان کردند “

خروش ِ دخترک برخاست

لبش لرزید

دو چشم ِ خسته اش از اشک پر شد

گریه را سر داد …

و من با کوششی پر درد اشکم را نهان کردم

– چرا اعدامشان کردند ؟

می پرسد ز من با چشم ِ اشک آلود

چرا اعدام شان کردند ؟

– عزیزم دخترم !

آنجا ، شگفت انگیز دنیای ست : دروغ و دشمتی فرمانروایی می کند آنجا

طلا ، این کیمیای خون ِ انسان ها

خدایی می کند آنجا

شگفت انگیز دناییی که همچون قرن های دور

هنوز از ننگ ِ آزار ِ سیاهان دامن آلوده ست

در آنجا حق و انسان حرف هایی پوچ و بیوده ست

در آنجا رهزنی ، آدمکشی ، خونریزی آزاد است

و دست و پای آزادی ست در زنجیر

عزیزم دخترم !

آنان

برای دشمنی با من

برای دشمنی با تو

برای دشمنی با راستی

اعدام شان کردند

و هنگامی که یاران

با سرود ِ زندگی بر لب

به سوی مرگ می رفتند

امیدی آشنا می زد چو گل در چشم شان لبخند

به شوق ِ زندگی آواز می خواندند

و تا پایان به راه ِ روشن ِ خود با وفا ماندند

عزیزم !

پاک کن از چهره اشکت را ز جا برخیز !

تو در من زنده ای ، من در تو ، ما هرگز نمی میریم

من و تو با هزاران ِ دیگر

این راه را دنبال می گیریم

از آن ِ ماست پیروزی

از آن ِ ماست فردا با همه شادی و بهروزی

عزیزم !

کار ِ دنیا رو به آبادی ست

و هر لاله که از خون ِ شهدیان می دمد امروز

نوید ِ روز ِ آزادی ست

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا