شعر و ادب

ای همه سیماها سهراب سپهری (آوار آفتاب) در سرای ما زمزمه ای ، در کوچه ما آوازی نیست.

ای همه سیماها سهراب سپهری (آوار آفتاب)

در سرای ما زمزمه ای ، در کوچه ما آوازی نیست.

شب، گلدان پنجره ما را ربوده است.

پرده ما ، در وحشت نوسان خشکیده است.

اینجا، ای همه لب ها ! لبخندی ابهام جهان را پهنا می دهد.

پرتو فانوس ما ، در نیمه راه ، میان ما و شب هستی مرده است.

ستون های مهتابی ما را ، پیچک اندیشه فرو بلعیده است.

اینجا نقش گلیمی ، و آنجا نرده ای ، ما را از آستانه ما بدر برده است.

ای همه هشیاران ! بر چه باغی در نگشودیم ، که عطر فریبی به تالار نهفته ما نریخت ؟

ای همه کودکی ها ! بر چه سبزه ای ندویویم، که شبنم اندوهی بر ما نفشاند ؟

غبار آلوده راهی از فسانه به خورشیدیم.

ای همه خستگان ! در کجا شهپر ما ، از سبکبالی پروانه نشان خواهد گرفت ؟

ستاره زهر از چاه افق بر آمد.

کنار نرده مهتابی ما ، کودکی بر پرتگاه وزش ها می گرید.

در چه دیاری آیا ، اشک ما در مرز دیگر مهتابی خواهد چکید؟

ای همه سیماها ! در خورشیدی دیگر، خورشیدی دیگر.

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا