شعر و ادب

آتش پنهان «فریدون مشیری» گرمی آتش خورشید فسرد

آتش پنهان : فریدون مشیری (گناه دریا)

گرمی آتش خورشید فسرد، مهرگان زد به جهان رنگ دگر

پنجهٔ خسته این چنگی پیر، ره دیگر زد و آهنگ دگر

زندگی مرده به بیراه زمان، کرده افسانهٔ هستی کوتاه

جز به افسوس نمی‌ خندد مهر، جز به اندوه نمی‌ تابد ماه

باز در دیدهٔ غمگین سحر، روح بیمار طبیعت پیداست

باز در سردی لبخند غروب، رازها خفته ز ناکامی هاست

شاخه‌ها مضطرب از جنبش باد، در هم آویخته می‌ پرهیزند

برگ‌ها سوخته از بوسهٔ مرگ، تک‌تک از شاخه فرو می‌ریزند

می‌کند باد خزانی خاموش، شعلهٔ سرکش تابستان را

دست مرگ است و ز پا ننشیند، تا به یغما نبرد بُستان را

دلم از نام خزان می‌ لرزد، زان ‌که من زادهٔ تابستانم

شعر من آتش پنهان من است، روز و شب شعله کشد در جانم

می ‌رسد سردی پاییز حیات، تاب این سیل بلاخیزم نیست

غنچه‌ام نشکفته به کام، طاقت سیلی پاییزم نیست

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا